بلای شومی که بر سر دختر دانشجو در نیشابور آمد / پلیس در تعقیب 3 جوان است
فقط یک بی احتیاطی ساده و بی توجهی به هشدارهای پلیسی زندگی مرا طوری نابود کرد که امروز دچار آسیب های روحی و روانی شدیدی شده ام و از شدت شرم و حیا نمی توانم ماجرا را برای کسی بازگو کنم ... دختر 19 ساله ای که از شدت وحشت دچار لرزش دست شده بود، با چشمانی نگران از آینده و درحالی که به سختی سخن می گفت مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد نشست و پس از آن که کمی آرام گرفت، گفت: روزی که فهمیدم در دانشگاه پذیرفته شده ام از خوشحالی بالا و پایین می پریدم لبخندی را که در چهره پدر و مادرم می دیدم زیباترین لحظه زندگی ام بود آن قدر شاد بودم که متوجه گذر زمان نمی شدم، تحصیل در دانشگاه برایم یک آرزو بود و اکنون به این آرزوی طلایی دست یافته بودم همه مدارک را برای ثبت نام دردانشگاه آماده کردم تا این که تاریخ ثبت نام اعلام شد آن قدر عجله داشتم که چند ساعت قبل از آغاز ساعت ثبت نام عازم نیشابور شدم، پدر و مادرم از این که در شهری نزدیک مشهد تحصیل می کنم راضی بودند چرا که رفت و آمد از مشهد به نیشابور با هزینه کمتری صورت می گرفت. پرونده ورمی کمپوست به دادگاه کیفری یک تهران بازگشت ارتباط های شیطانی مادر شوهرم با مردها زندگی ام را سیاه کرده است فرانکفورت از ترس انفجار بمب جنگ جهانی تخلیه شد آن روز با وجود آن که دو خواهرم حاضر بودند مرا تا نیشابور همراهی کنند ولی من قبول نکردم و گفتم تنها برای ثبت نام می روم و چند ساعت بعد بازمی گردم، در واقع نمی خواستم مزاحم خواهرانم شوم. این بود که آدرس دانشگاه نیشابور را روی تکه کاغذی نوشتم و سوار بر اتوبوس به نیشابور رسیدم. مدت زمان زیادی طول نکشید که کارهای مربوط به ثبت نام را انجام دادم و در حالی که نقشه های زیادی را برای ادامه تحصیل در سر می پروراندم از دانشگاه خارج شدم تا با تاکسی به پایانه مسافربری بروم و به مشهد بازگردم. به خاطر این که با خیابان های این شهر آشنایی نداشتم کنار خیابان منتظر تاکسی بودم که ناگهان خودروی سواری مقابلم توقف کرد، پسر جوانی هم در صندلی جلو نشسته بود و راننده خطاب به من گفت «آژانس تلفنی هستم! من هم بدون آن که به علامت و یا تابلوی آژانس توجهی بکنم خیلی زود به حرف راننده جوان اعتماد کردم و به مقصد پایانه مسافربری سوار خودرو شدم. راننده خیلی زود پدال گاز را فشار داد و به سوی مقصد حرکت کرد اما بعد از طی مسافتی پسر جوان دیگری هم به عنوان مسافر سوار خودرو شد که بعد فهمیدم او هم از دوستان راننده بوده است چون مسیرها را نمی شناختم در یک لحظه احساس کردم خودرو از مسیر اصلی خارج شده است و به سمت خارج از شهر حرکت می کند به محض این که لب به اعتراض گشودم ناگهان فردی که کنارم نشسته بود دهان و دستانم را گرفت، من که دیگر به نقشه شوم آن ها پی برده بودم از شدت وحشت قدرت فریاد کشیدن هم نداشتم و تلاشم برای فرار Escape از چنگ آنان بیهوده بود وقتی به مکانی بیابان مانند رسیدند موتورسواری هم به آن ها پیوست هیچ کاری از دستم ساخته نبود و آن ها بی شرمانه مرا در صندلی عقب تهدید کردند و ... با فرار آن ها از محل، خودم را به جاده رسانده و با وضعیتی آشفته به مشهد رسیدم، هنوز هم به دلیل ترس از آبرو و شرم و حیا نتوانستهام موضوع را برای پدر و مادرم بازگو کنم. شایان ذکر است به دستور سرگرد صادقی (رئیس کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد) پس از اطلاع خانواده دختر از ماجرا، اقدامات قضایی در این باره صورت گرفت.
:: موضوعات مرتبط:
اخبار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 380
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0